مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود