شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش