غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد