پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود