ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟