ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است