آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد