مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست