سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را