میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی