مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت