عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت