ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند