غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد