سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را