ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست