غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید