روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی