سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را