سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم