ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند