ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد