همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو