ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟