او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟