پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام