سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را