او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را