ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده