آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است