کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را