سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!