غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده