پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده