شب بود و بارگاه تو چون خرمنی ز نور
میریخت در نگاه زمین آبشار طور
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
ذكر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زير قدمهای شما جان میريخت
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است