فرصت نمیشود که من از خود سفر کنم
از این من همیشگی خود گذر کنم
تو را ز دست اَجَل کی فرار خواهد بود؟
فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه رُسته
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
چگونه میشود از خود برید؟ آدمها!
میان آینه خود را ندید، آدمها!