ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است