خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را