سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را