مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم