پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود