صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود