آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته