بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام