یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده