شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

انّا فَتَحنا

یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد

یا امیرالمؤمنین، مولای عاشق‌ها، سلام!
شاه مردان، فاتح دل‌های عاشق‌ها، سلام!

السلام ای در نگاهت موج و دریا بی‌قرار!
السلام ای در سکوتت کوه و صحرا بی‌قرار!...

جبرئیل آورده بود آیاتی از قرآن ولی
ماند تا قرآن چشمت را تو وا کردی علی!

داد زد تا شد امیر عشق بر مرکب سوار:
«لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار»...
::
ای که خود را پیش شمشیر دو دم آورده‌ای!
هرچه سر آورده باشی، باز کم آورده‌ای...

ذوالفقار است این که می‌چرخد، علی‌گویان و مست
چون نباشد مست؟ چون می‌گیردش ساقی به دست...

لشکری از تو فراری، آی مرحب! مرحبا!
خوب جولان داده‌ای دیروز و دیشب، مرحبا!

فرض کن دیروز تیغت چند تا سر را زده
فرق دارد قصه، چون امروز فاروق آمده

فرق دارد قصۀ کرّار، با اهل فرار
فرق دارد نیت آن تیغ‌ها، با ذوالفقار

فرق دارند آری! آن‌ دل‌ها که در دین‌بازی‌اند،
با کسی کز او خداوند و رسولش راضی‌اند

بنگر این شیر جوان را آمده غُرّان ز رَه
گفت: إنّی فارِسٌ، سَمَّتنی اُمّی حَیدَرَه

گفت: آری! این منم، حیدر امیرالمؤمنین
می‌رسم چون عاشقان بی‌تاب و می‌لرزد زمین

مرحب! آن «هل من مبارز» شد صدای آخَرَت
خوب می‌بینم که می‌چرخد اجل، دورِ سرت

گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود
اسم آن‌ها که علی بن ابی‌طالب نبود

در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان!
دور، دورِ ماست دیگر، ما یلان آسمان

تیغ من در دست‌هایم نه، که در دستان اوست
ما رَمَیتَ إذ رَمَیتَ، تیر در فرمان اوست

این «یدالله» است، بیرون می‌کشد شمشیر را
دست حق است این که در چلّه نهاده تیر را

قلب حق در سینۀ من، در پسِ این جوشن است
جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن است...

بود حیران مرحب و حیدر به سویش می‌شتافت
تا بفهمد فرق را، فاروق فرقش را شکافت...
::
اهل خیبر! این همان محبوب دل‌ها، ایلیاست
جانِ موسی، چشم بگشایید، این هارون ماست

پیش خود گفتید: این در را چه محکم بسته‌اید
در به روی فاتح درهای عالم بسته‌اید؟...

دل به این دیوارهای بی‌اثر خوش کرده‌اید؟
آی! حیدر می‌رسد، دل را به در خوش کرده‌اید؟...

دست حق در «چارچوب و بَستِ در» انداخت چنگ
گفت:‌ یا زهرا و در را کند، از جا، بی‌درنگ

در، میان دست حیدر، هر دو لشکر در سکوت
قلعۀ بی‌در، علی‌گویان و خیبر در سکوت

گاه لشکر، دست حیدر را تماشا می‌کنند
گاه آن دیوارِ بی‌در را تماشا می‌کنند

بَه به این مولا و در را در هوا چرخاندنش
قلعه‌ها مسحور آن «اِنّا فَتَحنا» خواندنش...

باز کن درهای دل را حضرت مشکل‌گشا
عاشقان را مست کن با آن جمال دل‌گشا

یا علی گفتم، دلم، دستم، زبانم جان گرفت
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من پایان گرفت