سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات