انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد