میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد