میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد